آرش آرش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

آرش کوچولوووی مامان و بابا

باز هم قرار با دوستای نی نی سایت

با توجه به اینکه هوا خیلی  عالیه ، قرار شد این هفته یه برنامه بگذاریم و بچه ها رو ببریم پارک ولی وقتی به سایت هواشناسی مراجعه کردیم دیدیم که احتمال بارش بارون برای فردا ظهر وجود داره پس به جای اینکه قرار  رو کنسل کنیم محل قرار رو به یه جای سرپوشیده منتقل کردیم ، باز هم قرار  شد بریم خانه کودک ، چون بار قبل خانه بازی تماشا  رفتیم و خیلی خوش گذشت ، قرار شد اینبار هم به جای امتحان یه جای جدید ، ریسک نکنیم و به همون خانه بازی تماشا بریم که بر عکس دفعه قبل که حدود دو ساعت تو بغل من گریه می کردی ، اینبار به محض اینکه وارد خانه بازی شدی به سمت اسباب بازیها دویدی و شروع به بازی کردی و 3 ساعتی که اونجا بودیم اصلا" اصلا"  ...
30 فروردين 1392

آخرین هفته پانزده ماهگی

شیطنت هات بیشتر و گاهی جالب تر و گاهی خطرناک تر شده ، یه نمونه اش عکس پایینه ، بابا امیر خسته از سر کار برگشته خونه و مثلا" اینجا خوابیده ، از اتاق اومدم بیرون و دیدم رفتی رو کله بابا  نشستی و داری تلویزیون نگاه می کنی :   ساعت ها کنار در تراس می ایستی و با جوجو هایی که میان رو تراس می شینن بلند بلند حرف می زنی و سرشون داد می کشی و با دست بهشون اشاره می کنی   با  بابا  جون بردیمت پارک و کلی از هوای خوب و شکوفه های بهاری لذت بردی       یه  روز هم که بابا  جون از سر کار برگشت ، در رو که باز کردیم دیدیم بابا  پشت یه عالمه گل خودشو قائم کرده ، دستش درد نکن...
29 فروردين 1392

به خانه بر می گردیم

بعد از ظهر روز 12 فروردین راهیه شیراز شدیم ، خداحافظی با اعضای خانواده کار خیلی سختیه ولی با وجود آرش دیگه نمی شه بیشتر از این ماند شب به شیراز رسیدیم و رفتیم خونه عمو محمود ، فردا صبح سیزده بدر بود و ساعت 9:30 صبح ما از سیراز عازم اصفهان شدیم جاده ها کمی شلوغ بود و تو مسیر مردم رو می دیدیم که سبزه رو ماشین برای سیزده به در اومده بودن بیرون ، به آباده شیراز که رسیدیم کنار یه پارک زیر انداز پهن کردیم و کمی نشستیم ، کمی تو چمن ها برای خودت بازی کردی و بعد از تعویض پوشکت به راه افتادیم ساعت 4 بعد از ظهر به اصفهان رسیدیم ، پیدا کردن هتلی که پارکینگ داشته باشه و جا هم داشته باشه کمی سخت بود خلاصه  ساعت 6 بعد از ظهر ما وارد هتل عالی ق...
25 فروردين 1392

هورااااااااااااا آوش کوچولو دنیا اومد

 دو هفته ای بودکه کوچولوی ناز تو شکم خاله مریم همه رو مچل خودش کرده بود و هی ما زنگ می زدیم و اونا می گفتن هیچ خبری نیست ، تا اینکه 10 فروردین با توجه به اینکه خونه آقاجون وقتی بچه ها و نوه ها دور هم جمع می شن ماشالله خیلی شلوغ می شه و همه گرم حرف زدن می شن و در این میون من قید گوشی رو کامل می زنم. دنبال گوشیم می گشتم ، پیداش کردم و دیدم اس ام اس دارم ، وااااااااااااای   از طرف عمو ارس بود نوشته بود که خاله مریم 10 فروردین ساعت 13:50 ظهر زایمان کرده و آوش کوچولو رو به دنیا آورده خدا می دونه چقدر خوشحال شدم . اینم عکسای آوش کوچولوی ناز من در اولین ساعت دنیا اومدنشه ...       ارس و مریم عزی...
25 فروردين 1392

بوشهر

یه هفته ای بوشهر بودیم ، خیلی خوش گذشت به محض ورود به خونه آقاجون ، با شیطنت خاصی همه جا رو ورانداز کردی ، از این اتاق به اون اتاق سرک می کشیدی و کسی هم جلودارت نبود وای که از دیدن مامان جون و آقا جون چقدر خوشحال شدم ، روژینا جون هم اونجا بود ، بعد هم دایی پیمان و زن دایی جون اومدن ، کلی گفتیم و خندیدیم یکسالی می شد که ندیده بودمشون روزهای خوبی بود و حیف که زود گذشت حسابی با مهدی و روژینا و مبینا بازی کردی تا سفره پهن می کردیم به سمت سفره حمله می کردی ، برات جالب بود ، آخه تا حالا ندیده بودی تو خونه سفره پهن کنیم شب ها برای اینکه گرمت نشه ، آقا جون و دایی جون برات کولر می زدن شب هایی که خونه دایی پیمان بودیم ، تا دیر وقت سوار...
22 فروردين 1392

در عزای بوشهر

متأسفانه خبر زلزله 6.3 ریشتری شهرستان کاکی شوک بزرگی بود ، تا ساعت ها فکر می کردم که بقط 3 نفر در زلزله کشته شدن وقتی قبل از بازی استقلال و الهلال ، آقای خیابانی با صدای بغض آلودش داشت خبر زلزله بوشهر رو اعلام می کرد ، متوجه شدم 37 نفر از هم استانی هامون تو زلزله دیروز جان خودشون رو از دست دادن بی اختیار گریه ام گرفت ، انگار دیروز بود که بم لرزید ، لرزید و کلی بچه شاهد مرگ پدر و مادرشون در زیر آوار بودن انگار دیروز بود که آذربایجان لرزید ، لرزید و بچه ها بی خانمان شدند ، غم رفتن پدر و مادر از سویی و نداشتن سر پناهی گرم در سرمای زمستان از سویی دیگر و اینبار بوشهر ، شهر من لرزید ، لرزید و دلمان را لرزاند می دانم که صدای شروه ...
22 فروردين 1392

نوروز 1392 - تهران به بوشهر

سوم فروردین راهی بوشهر شدیم ، ساعت 7صبح  از خونه راه افتادیم ، جالب بود که شما هم از ساعت 6 با ما بیدار شده بودی تا سوار ماشین شدیم کلی خوشحال شدی ، پیش خودت گفتی : چه خوبه آدم صبح کله سحر بره  ددر سر  راهمون ماهی گلی عیدمون رو داخل حوض آبنمای بیمارستان آتیه کنار بقه ماهی گلی ها به آب انداختیم و خودمون راهی سفر شدیم دلهره داشتم ، از اینکه مسیر طولانی بود کمی می ترسیدم  که تو خسته بشی و بی طاقت از تهران تا اصفهان چند باری تو استراحتگاه های کنار بزرگراه کنار زدیم تا کمی راه بری و خستگی ات در بره سخت ترین کار ، عوض کردن پوشکت بود ، اونم توی ماشین ، تو یه ذره جا تا پوشکت رو باز می کردم می خواستی پاشی بشینی &...
19 فروردين 1392

آتلیه عکاسی

روز اول فروردین نوبت عکاسی داشتی ، زیاد عکس نگرفتیم ، آخه بار قبلی که هفت تا عکس گرفتیم خیلی اذیت شدی اینبار یه عکس خانوادگی با سفره هفت سین گرفتیم و یه عکس تکی از گل پسر ...
19 فروردين 1392

تحویل سال 1392

امسال تحویل سال ساعت 14:31 دقیقه روز چهارشنبه بود ، با  بابا امیر قرار گذاشته بودیم بعد از شش سال امسال سال تحویل رو خونه خودمون بمونیم و بعد هر جا خواستیم بریم .. از دو هفته پیش سبزه عید گذاشته بودم ، امسال لوبیا چشم بلبلی سبز کردم البته سبز کردن لوبیا چشم بلبلی هم حکایت داره ، یه جمعه که خاله صبا ناهار خونمون بود قرار شد برای ناهار لوبیا پلو با ماهیدرست کنم ، وقتی به کابینت حبوبات که سر زدم دیدم بهههههههههله ، کل لوبیا هام پشه زده کلی عصبانی شدم و به جون بابا امیر غر  زدم که چرا مارک گلستان بر نداشتی ، واسه همینه که حشره زده بابا هم لوبیا ها رو شست و برد تو تراس رو سینی پهن کرد تا خشک بشه بعد دو سه روز متوجه شدم که لوبی...
17 فروردين 1392

خونه تکونی با حضور یه پسر شیطون بلا

امسال سال کبیسه بود ، پس یه جای اول فروردین ، سی ام اسفند سال تحویل می شد   از ده روز پیش مشغول خونه تکونی بودم ، من کابینت ها رو می ریختم بیرون که تمیز کنم و تو وسط دست و پای من لول می خوردی و دنبال خراب کاری بودی می خواستم یخچال رو تمیز کنم ، تا در یخچال باز می شد ، از هر جای خونه که بودی دوو دوو  می اومدی مثل کلاغ یه چیزی از داخل یخچال بر می داشتی و واسه اینکه نگیرمت پا به فرار می ذاشتی ، به خودت پشت پا می زدی و می خوردی زمین و گند می زدی به تموم خونه   تا شیشه پاک کن رو دستم می دیدی ، جیغ می کشیدی که اینو بده به من ، منم پمپیش رو می بستم و می دادم دستت ، ورش می داشتی می بردی برای بازی و پگاه می موند و حوضه اش ......
17 فروردين 1392